بازگشت به سیاست؛ بازیابی امر عمومی

دریافت مجله

با تکیه مفاهیم «سپهر عمومی»، «خیر عمومی» و «سیاست اصیل»، در این مقاله می‌کوشم اثر برخی تحولات اجتماعی و سیاسی اخیر ایران و در راس آنها سه متغیر پولی شدن جامعه ، ظهور شبکه‌های مجازی جدید و تشدید سیاست هویت بر قلمرو عمومی را بررسی کند. نتیجه‌گیری کلی این است که در قیاس با گذشته، ‌تأثیرگذاری طبقه متوسط شهری و تحصیل کرده به عنوان یکی از نیروهای اصلی پیش برنده دموکراتیزاسیون در سپهر عمومی کمتر شده است و ظهور فضای مجازی جدید و ابزارهای ارتباطاتی نوین غیرفیزیکی نقش مهمی در این امر داشته است. به بیان ساده‌تر مجموعه‌ای از عوامل قدیم و جدید باعث شده‌اند سپهر عمومی نیمه جان موجود باز هم ضعیف‌تر شود. از این رو دغدغه و سئوال مهم این است که آیا با تضعیف هرچه بیشتر قلمرو عمومی در ایران کنونی چشم‌انداز گذار به دموکراسی هم مبهم‌تر می‌شود یا برعکس با نوع جدیدی از کنش سیاسی در فضای مجازی مواجه می‌شویم که از اتفاق دموکراتیک‌تر از کنش‌های سیاسی قبلی است؟ پاسخ ما به این پرسش آن است که بر اساس شواهد و قرائن موجود و نیز تحولات داخلی و بین المللی به‌نظر می‌رسد برخلاف دیدگاه افراد خوش‌بین شاهد ظهور کنش سیاسی دموکراتیک‌تر در قیاس با گذشته نیستیم. تحولات داخلی و در کنار آن کاهش جذابیت دموکراسی در سطح جهانی باعث شده است تا گذار به دموکراسی حتی در میان طبقات متوسط شهری اولویت و ضرورت گذشته را نداشته باشد.

دریافت مقاله

موضوع این یادداشت همان پرسشی است که برونو لاتور طرحش را ضروری می‌داند: کدام سرزمین برای فرود آمدن؟ امر عمومی و یا همان سرزمینی که قرار است ما را از سرگردانی به در آورد در گرو تجدید نظر فهم ما از واقعیت است. مایی که به نام واقعیت و یا اتوپیا مدام دست‌به‌دست شده‌ایم و از نفس افتاده‌ایم. هیچ گریزی از این دست‌به‌دست شدن نیست و سیاست برای ‌این‌که بتواند نقش خود را در ترسیم «سرزمینی برای فرود آمدن» بازی کند باید قبل از هر چیز معلوم کند با کدام درک از واقعیت به میدان آمده است. واقعیتی که صرفا در پرتو زمان تند سیاست فهمیده نمی‌شود و در عین حال که این لحظه را کاتالیزور و یا پیام‌آور می‌داند. واقعیتی که به امر مشهود خلاصه نمی‌شود. واقعیتی که با متولیان پر سروصدای خود تعریف نمی‌شود و خاموشان را نیز به درون تعریف خود می‌کشاند.

دریافت مقاله

آیا دین می‌تواند در احیای سیاست چون عاملی تعالی‌بخش قد برافرازد؟

اگر مرز هویت دینی ما منجر به خصومت با دیگری می‌شود، ورود دین به سیاست منجر به پذیرش این نظریه می‌شود که همانا مفهوم «دشمن» گوهر امر سیاسی است. در پاسخ به چنین وضعی، در این مقاله مسیری دیگر برجسته می‌شود و امکان حضور دین در سپهر عمومی سیاسی مورد توجه قرار می‌گیرد. در اینجا پرسش اصلی این است: آیا ورود دین به سپهر عمومی باعث می‌شود دین رنگ ببازد و هویت خود را از کف بدهد یا این که ظرفیت و افق و دایره‌ی شمول خود را گسترش دهد.

دریافت مقاله

اگر در جهان پیشا مدرن طرد و حذف انسان‌ها با قوانین طبیعی یا مشییت الهی توجیه می‌شد و نوعی جهان‌بینی در نظر می‌آمد، امروزه در پرتو «آزادی» مبتنی بر فردگرایی، نه تنها «برابری» نحیف شده و روبه افول رفته است، طرد و نادیده گرفتن انسان‌هایی بی‌شمار، در یک روابط سلسله‌مراتبی ناپیدا و رو به گسترش است.

کژی‌هایی چون طرد شدن و نادیده انگاشتن انسان‌ها تاریخی بس طولانی دارد و در و تا به‌امروز استمرار یافته است؛ اما استمرار این کچی‌ها هنوز نادیده گرفته می‌شود.

دریافت مقاله

همواره این بحث در میان روشنفکران و دانشوران جامعه‌ی ما وجود داشته است که نظریاتی که در جوامع دیگر، به‌ویژه در غرب پرداخته می‌شود، تا چه اندازه می‌تواند برای ما توضیح‌دهنده و راه‌گشا باشد. از جمله نظریاتی که طی دهه‌ی اخیر توجه روشنفکران و دانشوران علاقه‌مند به نظریه سیاسی را به خود جلب کرده است، نظریه‌ی پوپولیسم ارنستو لاکلائو است. اما اگر بپذیریم این نظریه، همچون دیگر نظریات سیاسی در شرایطی مشخص، از درون هم‌کنشی‌ها و گفت‌‌وگوها در جامعه‌ای در بخشی از جهان که پرداخته شده است، بی‌شک این پرسش هم مطرح می‌شود که آیا می‌توان آن را به دیگر جوامع، از جمله ایران تعمیم داد؟

این مقاله با ارائه‌ی نقدهایی که به نظریه‌ی پوپولیسم وارده آمده است، اشاره‌ای دارد به نسبت این نظریه با مسائل ایران.

دریافت مقاله

نگاه کارل اشمیت و هانا آرنت به امر سیاسی کاملا در دو قطب مخالف و متضاد با یکدیگر قرار دارند. به تعبیر آرنت می‌توان گفت اشمیت به نحله‌ای از فلسفه سیاست تعلق دارد که مسئله اساسی‌شان پاسخ به این پرسش بوده که ‘چگونه باید حکومت کرد’. در حالی که سیاست به معنای آرنتی با آزادی، برابری و تکثر انسان‌ها پیوند دارد، انسان‌هایی که با حضور در قلمرو عمومی با کنش و گفت‌وگوی سیاسی و پرداختن به امر عمومی به خلق ساختارهای نوین می‌پردازند و آزادی و برابری خود را عینیت می‌بخشند.

دریافت مقاله

جریان تسلط حکومت بر این جامعه روزبه‌روز دشوار می‌شود و در همان حال جریان تأثیر جامعه در حکومت افزایش می‌یابد. جامعه ایران از استعدادهایی برخوردار است، در او نوعی «رشد بی‌برگشت» اتفاق افتاده است. هرچند که خامی‌ها و کاستی‌هایی نیز دارد. شکاف دولت و ملت، برای ایران مشکل‌ساز خواهد بود، مگر این‌که مرزهای میان دولت و جامعه گشوده شود و تردد‌های آرام و اثرگذار، نوعی «تأثیر امر ‌میان‌گیر» و «خاصیت خود ترمیمی» را برای سیستم حتی در این واپسین فرصت‌ها،  به جای فرایند موجود خودتخریب، ‌ایجاد کنند. در این صورت می‌توان راهی مسالمت‌آمیز برای محافظت از آینده این سرزمین تصور کرد. این در حالی است که متغیرهای مداخله‌ی ویرانگر، کل زمین بازی ایران را بر هم می‌زنند. آیا چهار دهه تعارفات تئوریکِ ترجیح اصلاح بر انقلاب، به‌سادگی نقش بر آب خواهد شد؟ مقاله حاضر وجوهی از دشواری وضعیت تسلط برجامعه و نیز ابعادی از بخت‌های تأثیر خود جامعه در دولت را مرور می‌کند. با فرض ورود متغیرهای مداخله‌گر احتمالی به معادلات ایران، چند سناریو برای آینده توصیف می‌شود. در هر صورت یک چیز مهم است و آن این‌که امکان‌ها و فضاها و عملکردهای مرزی، همچنان با روند خودتخریبی سیستم دست‌به‌گریبان هستند و شاید هم بتوانند مانع آن بشوند.

دریافت مقاله

سال‌ها پیش وقتی در سنین نوجوانی به‌تدریج وارد مبارزه سیاسی شدم هیچ‌گاه فکر نمی‌کردم که روزی باید از چیستی “مبارزه سیاسی”، نوشت. از دید غالب سرمشق‌ها، هم‌رزمان و هم‌فکران من در آن زمان، انسان‌ها از وقتی دنیای پیرامون‌شان را می‌شناسند راهی جز انتخاب یکی از دو راهیِ زندگی یا مبارزه را ندارند. فهم من از زندگی سیاسی یا زندگی غیرسیاسی بسیار ساده و خطی بود و وضعیت بینابینی در این میان وجود نداشت. در آن زمان فهم من از سیاست در این شعر اخوان ثالث خلاصه می‌شد:

 سه ره پیداست.
نوشته بر سر هریک به سنگ اندر،
حدیثی که‌ش نمی‌خوانی بر آن دیگر.
نخستین: راه نوش و راحت و شادی.
به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی.
دو دیگر: راهِ نیمش ننگ، نیمش نام،
اگر سر بر کنی غوغا، وگر دم درکشی آرام.
سه دیگر: راه بی‌برگشت، بی‌فرجام.

بر این اساس سیاست منحصر و خلاصه می‌شد به زندگی کوتاهی که به جوانمرگی ختم می‌شد.

دریافت مقاله

بی آنکه قصد ورود به عرصه‌ی مباحث تئوریک در باب «امر سیاسی» و نسبت آن با سیاست در میان باشد، می‌شود گفت که اگر «امر سیاسی» را به‌مثابه‌ی روح و عامل پویایی سیاست در حوزه‌ی عمومی تلقی کنیم، باید آن را رویکردی منبعث از حساسیت آرمان‌گرایانه‌ی توده‌های مردم و پیشگامان حرکت‌های سیاسی نسبت به مقوله‌ی سیاست و معطوف به مصالح و منافع ملی ارزیابی کرد. بی گمان بدون حضور آگاهانه‌ی مردم در ساحت تکاپوهای سیاسی و حساسیت آنها نسبت به سرنوشت جامعه، امر سیاسی دستخوش تعلیق خواهد شد و سیاست‌ورزی بدون حضور و مشارکت آنان به مقوله‌ای تکنوکراتیک، آمرانه، فاقد روح و پویایی و به ابزاری برای صیانت از قدرت حاکم فروکاسته خواهد شد. تعلیق یا به محاق رفتن امر سیاسی در هر برهه‌ای از تاریخ معلول علل و عوامل گوناگون و غالبا مشترک و مشابهی است که کاهش و افول انگیزه‌های مردم و پیشروان حرکت‌های سیاسی و اجتماعی، کناره‌جویی یا به‌حاشیه رانده شدن ناگزیرانه‌ی آنها را درپی می‌آورد.

تاریخ یکصد و پانزده ساله‌ی اخیر ایران، سه بار و در سه دوره‌ی تاریخی – عصر مشروطه و دوره‌ی رضاشاه، دوران نهضت ملی و پس از آن، سال‌های نخست انقلاب و بعد از آن – شاهد برآمدن و به محاق رفتن متناوب امر سیاسی در ایران بوده است. در این مجال با مطالعه‌ی موردی نهضت مشروطه‌خواهی و پیامدهای آن، می‌کوشم چندوچون این جابه‌جایی امرسیاسی و سیاست معطوف به حفظ قدرت را متناسب با ظرفیت محدود مقاله به اجمال بررسی کنم.

دریافت مقاله

با در نظر داشتن زیست جهان ایرانی، «نسبت خود و دیگری» در سپهر عمومی و در حال حاضر به صورتی درآمده است که همچون یک آسیب بزرگ نمایان شده است. اگر بپذیریم که نسبتی که میان خود و دیگری برقرار شده است، نمایانگر جامعه‌ای شتابان، سلسله‌مراتبی و رقابتی است، همچنان باید افقی برای رفتن به سوی آرمان جامعه‌ای مبتنی بر همسایگی، دوستی و نظم‌های افقی و شبکه‌ای گشود؛ آرمانی که هنوز جای پایی در زیست‌جهان ایرانی دارد.

دریافت مقاله

تا چه اندازه مفهوم نئولیبرالیسم در ریشه‌یابی و تحلیل مسائل اساسی جامعه‌ی ایران، طی چهار دهه‌ی گذشته توضیح دهنده بوده است؟ آیا می‌شود با در نظر داشتن امر عمومی، حکومت و سیاست را از طریق مفهوم نئولیبرالیسم به نحوی نقد و تحلیل کرد که موجب گشودن مسیری برای عبور از بحران‌های بزرگی چون بحران همبستگی، بحران مشارکت، بحران آب، بحران محیط زیست، یا بحران‌های ناشی از فساد، فقر و ناکارآمدی شود و چشم‌اندازی برای توسعه، عدالت و دموکراسی نمایان سازد؟ آیا عمده کردن بحث نئولیبرالیسم در ایران منجر به این نشده است که مسائل اصلی‌تر به حاشیه رانده شود؟

دریافت مقاله
سیاست مفهومی است پر ابهام؛ در تعریف سیاست تعدد آراء و اختلاف نظر زیادی وجود دارد. علاوه بر دشواری در دستیابی به تعریفی مشخص و مورد تأیید نظریه‌پردازان سیاسی و دانشوران علم سیاست، در طی زمان و در تحولات گفتمانی، موضوع علم سیاست نیز دستخوش تغییراتی شده است. موضوعاتی چون دولت و حکومت، دموکراسی، یا امر عمومی، هرکدام در دوره‌هایی بیش از دیگر موضوعات در قلمرو علم سیاست وجه کانونی یافته است. در یک نگاه کلی تعریف سیاست را در صورت‌های مختلفی چون «هنر حکومت کردن» ، «توافق و اجماع برای حل مناقشه»، «جلوه‌های متفاوت قدرت»، یا «پرداختن به امر عمومی» می‌یابیم.

با وجود این اختلاف نظر‌ها، برخی از نظریه‌پردازان به این موضوع توجه کرده‌اند که ویژگی مفهوم سیاست وجه تمایزی است که با مفاهیمی، چون جامعه، اقتصاد، تاریخ، یا فرهنگ دارد و این ویژگی را «امر سیاسی» نامیده‌اند. همان‌گونه که نظر واحدی در مورد تعریف سیاست وجود ندارد، در مورد امر سیاسی نیز ابهامات و دشواری‌های زیادی وجود دارد. نه تنها تفکیک مفهوم «امر سیاسی» از «سیاست» خود مورد مناقشه است، بلکه تعریف امر سیاسی برای آنان که به چنین مفهومی قائل هستند نیز متفاوت است؛ اما این تفاوت آنقدر گسترده نیست که در تعریف سیاست شاهد آن هستیم. آن چه اهمیت دارد این است که بر اساس تعاریفی که از امر سیاسی مطرح شده است، اگر امر سیاسی فراموش یا محو شود، از سیاست نیز چیزی باقی نمی‌ماند، مگر یک پوسته؛ مجموعه‌ای از سازمان‌ها و نهادها و رویه‌ها و راهبردها و تکنیک‌ها و سیاست‌گذاری‌هایی که هر روز در کار هستند، بدون آنکه ارزش و آرمانی جمعی به آن ماهیت ببخشد. در واقع، در غیبت امر سیاسی، آن چه سیاست می‌نامیم‎ غیرسیاسی می‌شود.

چنین نگاهی به امر سیاسی افقی را می‌گشاید که در آن، برای بقاء و تعالی زیست جمعی افراد یک ملت، و حتی زیست جمعی ملت‌ها در گستره‌ای جهانی، سیاست نقشی خوداستوار و مستقل ایفا می‌کند. بر همین اساس هم نظریه‌پردازان و پژوهشگران در ظرفیت و مبانی یک نگاه به امر سیاسی اقتدارگرایی، نظامی‌گری و جنگ‌محوری را  می‌بینند و در نگاهی دیگر، آزادی، تفاوت، و دموکراسی را.

اصطلاح امر سیاسی قدمت چندانی ندارد و با نام کارل اشمیت، نظریه‌پرداز سیاسی محافظه‌کار آلمانی (۱۸۸۸ تا ۱۹۸۵) عجین است. اشمیت در سال ۱۹۲۷ میلادی، مطلبی نوشت تحت عنوان «مفهوم امر سیاسی». او بحث خود را از یک نقد شروع می‌کند. طبق نظر او، پیش از گسترش دموکراسی لیبرال و درآمیختن دولت با جامعه، امر سیاسی به دولت هویت و تشخص می‎بخشید و سیاست با دولت پیوندی ناگسستنی داشت، اما در اثر از میان رفتن تمایز میان سیاست و دیگر فعالیت‌های اجتماعی، سیاست از امر سیاسی تهی شد. از این رو، در این هنگام که مرزهای دولت و جامعه ناپیدا می‌شود، بنا به نظر اشمیت، به مفهومی نیاز داریم که به سیاست اصیل و ناب وضوح و تشخص بخشد. بر این مبنا، اشمیت برای هویت بخشیدن به سیاست مفهوم امر سیاسی را می‌سازد و آن را از قلمروهایی چون اقتصاد، جامعه، فرهنگ و اخلاق  جدا می‌کند. برای ساختن مفهوم امر سیاسی، اشمیت به سنت هابزی بازمی‌گردد. در این سنت، از آن‌جا که مردم حق حاکمیت را به دولت واگذار می‌کنند، دولت با سیاست یکی می‌شود. معنا و ارزش سیاست از نظر اشمیت «اقتدار» است که حاوی نظم و سلسله‌مراتبی است که خوی طغیانگر انسان را مهار می‌کند.

امر سیاسی در نظریه اشمیت، در رابطه‌ی میان دوست و دشمن به‌وجود می‌آید. دشمن آن مفهوم کلیدی است که اگر از میان برداشته شود، امر سیاسی نیز محو می‌شود. از نظر اشمیت دشمن از طریق اخلاق، زیبایی‌شناسی، یا منفعت اقتصادی معنا نمی‌یابد، بلکه صرفا یک «دیگری» است که «ما» را تهدید می‌کند. او میان دشمن عمومی و دشمن خصوصی تفاوت می‌گذارد و معتقد است که امر سیاسی با دشمن عمومی پدید می‌آید. علاوه بر این، او مشخص می‌کند که صورت دشمن فردی نیست، بلکه جمعی و گروهی است. دشمن زمانی موجودیت پیدا می‌کند که یک گروه آماده به جنگ در مقابل گروهی مشابه قرار گیرد. نکته‌ی مهمی که اشمیت بر آن تأکید می‌کند این است که از بین رفتن امکان جنگ، چیزی نیست جز محو سیاست.

اما هانا آرنت، برخلاف کارل اشمیت، پیوندی میان امر سیاسی و دولت نمی‌بیند، بلکه جایگاه امر سیاسی را در قلمرو عمومی می‌یابد. آرنت با در نظر داشتن چشم‌انداز آینده و نقدی که نسبت به سیاست در دوره‌ی جدید و دولت‌های توتالیتر دارد، به گذشته‌ای دورتر از هابز نگاه می‌کند و هم‌سخن با ارسطو سیاست را به صورت عملی اخلاقی بازنمایی می‌کند. ارسطو سیاست را والاترین وضعیت انسانی می‌داند که از آن طریق انسان به فضیلت دست می‌یابد. به لحاظ تاریخی برای ارسطو سیاست همانا مشارکت در امور پولیس یا دولت‌شهر و پرداختن به امر عمومی است.

آرنت با نگاهی پدیدارشناسانه، سیاست به معنای پرداختن به امر عمومی را در تجربه‌ی تاریخی شهروندانی در دولت‌شهر آتن برجسته می‌کند. طبق روایت آرنت، این شهروندان،  فارغ از زندگی خصوصی، اعم از دغدغه‌ی ضرورت‌های حیاتی و نیازهای مادی و فعالیت‌هایی که از نیازهای مادی و طبیعی فراتر می‌رود، در ساحتی دیگر، به تنظیم روابط انسانی در پرتو فضیلت و خیر عمومی می‌پردازند. آرنت این تجربه را نمایانگر عملی هماهنگ میان انسان‌های برابر، اما متفاوت می‌داند. از نظر او این جنبه عالی از زندگی انسانی، یعنی پرداختن به امر سیاسی، در دوره‌ی مدرن به افول می‌رود و آن چه سیاست نام می‌گیرد چیزی نیست جز گسترش امر خصوصی که به صورت امری اجتماعی جای امر سیاسی را می‌گیرد.

در نظریه‌ی آرنت امر سیاسی نه در دولت، که در قلمرو عمومی پدیدار می‌شود. آنجا که ساحتی از انسان فعال می‌شود که  این امکان را می‌یابد تا همراه با دیگری از طریق گفت‌وگو و زایش‌های متنوع در مورد اصول و زیربنایی‌ترین ارزش‌های زندگی جمعی بگوید و بشنود. از نظر او قلمرو عمومی وضعیت و فضایی است که در آن امر عمومی مطرح می‌شود و خیر عمومی شکل می‌گیرد.

در پی اشمیت و آرنت، نظریه‌پردازان سیاسی و حتی فیلسوفانی نیز به مفهوم امر سیاسی توجه نشان دادند و به بازتعریف آن پرداختند. در این میان نظریه‌ای که از سوی ارنستو لاکلائو و شانتال موف، در قالب اندیشه‌ی چپ پسامارکسیستی، پرداخته شده است توجه زیادی را به خود جلب کرده و به استمرار بحث در مورد مفهوم «امر سیاسی» کمک رسانده است.

آن‌چه در کانون نظریه‌ی سیاسی لاکلائو قرار دارد، نحوه‌ی برساخته شدن «نهاد جامعه»، یعنی روابط نهادینه شده و تکرار شونده‌ی موجود در سازمان جامعه است. لاکلائو امر سیاسی را با ایجاد سازمانی نو برای جامعه از طریق مفهوم هژمونی گرامشی معنا می‌بخشد. به بیانی دیگر، بازنگری در نحوه‌ی برساخته شدن نهاد جامعه، آنچنان که هست و تلاش برای برساختن نهاد جامعه‌ای با سازمانی دیگر، از طریق هویت یافتن یک «ما»ی تحول‌خواه و گسترش‌یابنده و تفوق هژمونیک این «ما» بر «آنها»، نمایانگر امر سیاسی در نظریه‌ی لاکلائو است. در این نظریه میان «ما» و «آنها» نوعی آشتی‌ناپذیری وجود دارد که یادآور تعریف کارل اشمیت از امر سیاسی، بر اساس رابطه دوست و دشمن است. اما آشتی‌ناپذیری در نظریه‌ی لاکلائو مبتنی بر اراده‌ی حکومتی نیست که حق حاکمیت دارد و همه‌ی افراد ملت باید از آن تبعیت کنند؛ بلکه نمایانگر خواست گروه‌های مختلفی از مردم است که طبق شکل‌گیری نهاد جامعه‌ی موجود، به‌حاشیه رانده شده و طرد شده‌اند؛ خواستی که هر یک از این گروه‌های قرار گرفته در ناحیه‌ی زیرین جامعه باید با پیوند زدن آن به خواستی عمومی‌تر به آن وجه هژمونیک ببخشند. به علاوه، در مورد آشتی‌ناپذیری «ما» با «آنها» نظر لاکلائو با اشمیت متفاوت است.  از نظر اشمیت «آنها» به دشمنی اطلاق می‌شود که در نهایت می‌شود آن را کشت، اما لاکلائو «آنها» را مدعی یا مخالفی تعریف می‌کند که قائل به برخی از ارزش‌های مشترک با «ما» است. به همین دلیل هژمونی گفتمانی می‌تواند در پیشبرد خواست گروه‌های زیرین نهاد جامعه کارساز باشد. در این ارتباط باید به وجه اخلاقی «جنگ مواضع» در نظریه‌ی لاکلائو توجه داشت. موضوع اصلی این نیست که در برابر دشمنی که تهدید محسوب می‌شود باید ایستاد و آن را از بین برد، بلکه باید گفتمانی را تفوق بخشید که اکثریت در برساختن سازمان جامعه به‌صورت آزاد و برابر، حضور و مشارکت داشته باشند.

به نظر می‌آید دیدگاه‌های اشمیت و آرنت به امر سیاسی به عنوان دو نگاه متعارض در برابر یکدیگر قرار می‌گیرند. هردو با قرائتی متفاوت از امر سیاسی به گذشته نگاه می‌کنند، اما کارل اشمیت گذشته را در خدمت اصلاح یا حفظ وضع موجود به کار می‌گیرد و آرنت آن را برای ساختن آینده‌ای ممکن. نظریه‌ی اشمیت با اقتدارگرایی سازگار است و نظریه‌ی آرنت با دموکراسی.

در این میان، لاکلائو و موف پیوند نظریه‌ی سیاسی خود را با تعریفی که از امر سیاسی دارند با مفاهیمی چون پوپولیسم و دموکراسی رادیکال تشخص می‌بخشند. گرچه لاکلائو و موف برای نشان دادن تفاوت دموکراسی رادیکال با دموکراسی لیبرال، مفهوم دوست و دشمن اشمیت را می‌پذیرند، اما تعریف آنها از دشمن به عنوان مدعی و مخالف و تکیه‌ی آنها بر هژمونی یک گفتمان تعمیم‌یافته که بیانگر خواست‌های اقشار پایین جامعه در پیوند با یکدیگر است، می‌تواند با استقرار اصول و ارزش‌های مبنایی مطرح شده در قلمرو عمومی آرنتی هم‌سو شود.

تردیدی نیست که دولت و حکومت واجد سازمان و نهاد و استراتژی و سیاست‌گذاری و سازوکارهای اجرایی است، اما از ارزش‌ها و معیارهایی معطوف به امر عمومی و خیر عمومی که به‌طور جمعی روی آن توافق شده باشد  تهی است. مجلس نمایندگان وجود دارد و دائم به کار مشغول است، نهادهای انتخاباتی و سازمان‌های اجرایی آن همچنان فعال هستند، اما دموکراسی به معنای رعایت حق همگان در تصمیم‌گیری جریان ندارد. در یک نگاه کلی می‌شود گفت برابری و به رسمیت شناسی تفاوت‌ها وضعی نیمه‌جان دارد.

امر سیاسی در طی زمان برساخته می‌شود و معانی آن هم تغییر می‌کند. در حال حاضر این دیدگاه تا اندازه‌ای قوت گرفته است که امر سیاسی حاکی از وضعیتی است که افراد و گروه‌های متکثر و ناهمگن به نحوی برابر، با یکدیگر مواجه شوند. بنابراین، حکومت‌های اقتدارگرا، و توتالیتر و نیز دموکراسی‌های مبتنی بر پول و قدرت از امر سیاسی تهی هستند، چه رسد به حکومتی که در آن یک نفر هم حاکم و هم قانون‌گذار باشد و هم تدبیر امور را به دست بگیرد و همه نیز از او تبعیت کنند. این موضوع یادآور نهضت مشروطه در ایران است. ما در مشروطه به سیاستی متفاوت از گذشته دست یافتیم. اقشار متکثری در نهادی انتخابی به نام مجلس وارد شدند که هرکدام بخش‌هایی از جامعه را نمایندگی می‌کردند. مجلس اول بیان این واقعیت بود که منویات ملوکانه‌ای که آمیزه‌ای بود از امور شخصی و امور مربوط به کشورداری، که آن امور هم در راستای امور شخصی به حساب می‌آمد (مثل سفر به فرنگ و افزودن بی‌رویه بر ثروت و قدرت) کنار گذاشته شد و به جای آن امر عمومی با میانجی نمایندگان مردم به میان آمد. اما پس از پیروزی نهضت مشروطه، به جز در دوره‌ی کوتاه دولت ملی مصدق، حکومت‌های پهلوی و جمهوری اسلامی دست‌اندرکار حفظ قدرت و اداره‌ی امور کشور شدند و آن «امر سیاسی» را که در زمان مشروطه برساخته شده بود به افول بردند و به این ترتیب امر عمومی نیز کم رمق شد. در اینجا مدعا این نیست که این حکومت‌ها به مسائل عمومی نپرداختند یا سیاست‌گذاری عمومی در دستور کارشان نبود، بلکه تأکید بر این است که آن چه را امر عمومی خواندند پیوندی با امر سیاسی نداشت و در واقع آنچه را حاصل سازمان تصمیم‌گیری افراد و گروه‌هایی نزدیک به حکومت، با منافعی خاص بود به عنوان امر عمومی تعریف می‌کردند و در تعیین آن نشانی از آزادی و برابری وجود نداشت. این که فرد یا گروه یا گروه‌های خاص و حتی رقیب با ازدیاد قدرت خود حول محور حکومت جمع شوند و تا امکانات مادی خود را افزون کنند، رویه‌ای است که از دوره‌ی رضاشاه تا کنون ادامه دارد. در چنین وضعی شک نیست سیاست‌گذاری‌های عمومی موفقیت‌آمیزی هم انجام می‌گیرد، چنان که در دوره‌ی پهلوی‌ها نیز شاهد آن بودیم، اما نکته این است که آن سیاست‌گذاری‌ها از یک طرف استمرار نمی‌یابد و از طرفی معمولا در وضع اقشار پایین جامعه مؤثر واقع نمی‌شود. در ادامه‌ی رویه‌ی گذشته، در حال حاضر نیز وجوهی از بحران‌هایی چون بی‌آبی، آلودگی محیط زیست، فقر و فساد ناشی از غفلت از امر سیاسی/ امر عمومی  است. این رویه تا به امروز ادامه دارد و همچنان حاکی از تهی بودن سیاست از امر سیاسی و در بوته‌ی ابهام قرار گرفتن امر عمومی است.

اگر بپذیریم که ماهیت و ساختار دولت ظرفیت بازگشت به سیاست اصیل یا امر سیاسی و پرداختن به امر عمومی را ندارد، و سیاست اصیل و امر عمومی باید به حکومت تحمیل شود، با این پرسش همیشگی مواجه می‌شویم که پس چه باید کرد؟ پاسخ کوتاه این است که نقطه‌ی عزیمت، جامعه‌ی مدنی و به طور مشخص سپهر عمومی است. این مسئولیت بر دوش جامعه‌ی سیاسی و روشنفکران فعال در سپهر عمومی است. نیاز کنونی این است که از درون گفت‌وگو در سپهر عمومی فکری عمومی ایجاد شود که با توافق بر سر برابری، آزادی و تفاوت، به عنوان ضروری‌ترین ملاک‌ها، سیاست و امر عمومی جانی تازه بگیرد. این فکر عمومی می‌تواند بسط و تفصیل یابد و پیگیری شود تا به صورت تصور جمعی یا گفتمانی مسلط (ظاهر) شود. مسیر گفت‌وگو در سپهر عمومی با تکیه بر ملاک‌های «برابری، آزادی و تفاوت» در نقد وضع موجود مسیر دشواری است. از آنجا که بلند مدت است، در طی زمان تحمل بخش‌هایی از جامعه‌ی سیاسی و روشنفکران به‌سر می‌آید؛ و از آنجا که از درون گفت‌وگوهای انتقادی امکان بروز اعتراض و حرکت‌های اجتماعی، هر چند غیرخشونت‌آمیز وجود دارد، واکنش حکومت را نیز در پی خواهد داشت و این باعث می‌شود بسیاری از فعالان در سپهر عمومی به سوی رویه‌هایی حتی رادیکال‌تر، اما دور از پرداختن به احیای امر سیاسی رو کنند. تحکیم یا تغییر نظام سیاسی، بدون برساختن معنای سیاست در سپهر عمومی و صیانت از آن راهی را به سوی آینده نمی‌گشاید و همچنان گذشته تکرار می‌شود.