به نام آن که جان را فکرت آموخت

مسعود پدرام

سخنی با دوستان
برخی از دوستان و آشنایان نظر خود را در مورد فصلنامه‌ی مطالعات ایرانی پویه اظهار کردند که بسیار مفید بود. نقد مشترکی که در اظهار نظرها مشهود است به سنگینی زبان و محتوای مقاله‌ها اشاره دارد. این نقد بهانه‌ی خوبی است تا قدری در مورد دلیل انتشار چنین نشریه‌ای صحبت شود.
می‌دانید دموکراسی گفت‌وگویی چیست و چه تفاوتی با دموکراسی تجمیعی-نمایندگی نمایندگی دارد؟
چند نفر که با یکدیگر آشنایی زیادی ندارند قرار است جمع شوند و با هم غذایی بخورند. یکی از آنها آشپزی می‌کند. در مورد این که چه غذایی آماده شود رای می‌گیرند. براساس رای اکثریت، مسئول پخت غذا نظر اکثریت را نمایندگی می‌کند و غذای مورد نظر آنان را آماده کند. این روش در صحنه‌ی سیاست، دموکراسی تجمیعی (تجمیع اکثریت آرا) یا نمایندگی (بیان خواست اکثریت توسط نمایندگان) خوانده می‌شود..
البته با این روش، ممکن است فردی که غذای مورد درخواست اکثریت برای معده‌اش زیان دارد نتواند آن را بخورد یا کسی که طعم آن برایش ناخوش‌آیند است مقدار کمتری بخورد و مسائلی این‌چنین ممکن است برای اقلیت به وجود ‌آید.
اما اگر پیش از رای دادن، هر یک از افراد آن جمع، مقداری در مورد خودشان و غذایی که تمایل دارند بخورند با دیگران گفت‌وگو کنند، استدلال‌های مختلفی برای نوع غذایی که برای جمع باید آماده شود اظهار می‌شود. در این وضع، استدلال قانع‌کننده‌ای ممکن است برای غذایی متفاوت از غذایی که اکثریت به آن رای داده بودند، پذیرفته شود و غذایی برگزیده شود که تمایل همه‌ی جمع را دربر بگیرد. چراکه افراد در خلال این گفت‌وگو می‌توانند با مشکلات یکدیگر آشنا شوند و یکدیگر را حتی تا حد هم‌دردی بفهمند. در چنین وضعی احتمال زیادی دارد که در مورد نپختن غذایی که برای معده‌ی حتی یکی از افراد زیان‌بار باشد، اجماع شود. در مورد طعم غذا ممکن است از یک طرف، برخی به دلیل رعایت “دیگری” از سفارش غذای ایده‌آل خود قدری عدول کنند و گزینه‌ای را که پیش از گفت‌وگو، در مرتبه‌ی دوم یا سوم قرار داشت، ترجیح دهند. از طرف دیگر هم، فردی که طعم غذای مورد نظر اکثریت برایش نامطلوب بود ممکن است به دلیل همدلی دیگران نسبت به خودش، تا آن جا که بتواند با دیگران همراهی کند. این وضعیت که چنین جمعی در پرتو آن در مورد سفارش غذا از طریق گفت‌وگو به تصمیم می‌رسند، شبیه به آن چیزی است که در علم سیاست به آن دموکراسی گفت‌وگویی می‌گویند.
تصور می‌رود مطلب بالا برای همگان قابل فهم باشد. اما چرا در ایران و بسیاری از جوامع دیگر امکان گفت‌وگو و رسیدن به نتایج همگرایانه و همدلانه ضعیف و در حاشیه و کم‌اهمیت است. در درون احزابی که افرادش سال‌ها با یکدیگر کار کرده‌اند به آسانی انشقاق و گاه کینه و دشمنی ایجاد می‌شود. چه رسد به جناح‌های مختلفی که درون نظام تعریف می‌شوند، و فاجعه‌بارتر رویارویی حکومت و اپوزیسیون است. در اینجاست که پیچیدگی‌ها نمایان می‌شود. برای تحلیل مسئله‌ی نبود گفت‌وگو درون یک گروه، یک جماعت، یک ملت یا ملت‌ها باید پیچیدگی‌ها را شکافت و به مسائل عمق بخشید و در آن تامل کرد تا بشود آن را به خوبی درک کرد و راهی را گشود.
اما مثال بالا که با گفتاری ساده تنظیم شده است، تنها ذهن را به دو مفهوم دموکراسی تجمیعی و دموکراسی گفت‌وگویی نزدیک می‌کند و بسیاری از مطالب مهم مورد بحث و بررسی قرار نمی‌گیرد؛ مطالبی چون مبانی فکری و مفاهیم توضیح‌دهنده، سازوکارها و نهادهای این دو نوع دموکراسی در جامعه و آن بستر فرهنگ و نحوه‌ی زیستی که این دو نوع دموکراسی در آن امکان وقوع پیدا می‌کنند، و انسان‌شناسی هریک از آن‌ها و مسائل پیچیده‌ی دیگری که در پی ژرف‌نگری و تامل به دست می‌آید.
با مثال و به کارگیری واژگان محاوره‌ای می‌شود موضوعات را روشنی بیشتری بخشید، اما نمی‌شود عمق و گستردگی موضوع را درک کرد. توضیح امور و پدیده‌های پیچیده به صورت ساده تنها به نزدیک شدن ذهن مخاطب به موضوع مورد بحث کمک می‌کند که کاری ناتمام است و نمی‌تواند راهگشا باشد. اگر موضوعی را که عمق و پیچیدگی زیادی دارد با ساده کردن آن بفهمیم نسبت به آن نیز ساده و بدون تامل عمل می‌کنیم.
چرا این انتظار وجود دارد که همه‌چیز ساده بیان شود. مثال‌ها برای آن است که ذهن را آماده‌ی فهم موضوع کند تا پس از آن بتوان پیچیدگی‌ها را دریافت. دموکراسی (به ویژه رویکرد گفت‌وگویی) به فلسفه، نظریه‌ی اجتماعی، تحلیل فرهنگی نیاز دارد تا عمل به آن ممکن شود. خو کردن به سادگی، ساده‌اندیشی را تقویت می‌کند و در حال حاضر وجهی از سیستم تلگرام که عمدتا کوتاه‌گویی و ساده‌گویی در آن موج می‌زند، چنین کارکردی را تقویت می‌کند. اما همه‌چیز را نباید به گفتارهای تلگرامی تبدیل کرد. و چنین گفتارهایی در همه وضعیت‌ها مفید نیست.
اگر با فهم مثالی که در مورد دموکراسی آورده شد بخواهیم در مورد دموکراسی عمل کنیم با دشواری‌هایی جدی مواجه می‌شویم. اگر در مثال‌های ساده بایستیم و جلو نرویم، ساده هم عمل می‌کنیم. دچار اراده‌گرایی عجولانه می‌شویم. تصور خواهیم کرد که اگر مسئله به این سادگی است، پس به سادگی هم می‌شود بدان عمل کرد و به سادگی چیزی را تغییر داد یا چیزی را جایگزین چیز دیگری کرد. مثلا فرهنگ سنتی را به فرهنگ مدرن تبدیل کرد، یا دموکراسی را جایگزین دیکتاتوری کرد. اگر تصور شود این مسایل با ذکر چند مثال ساده خوب فهمیده می‌شود، آنگاه این تصور را هم در پی خواهد داشت که اگر اراده کنیم می‌توانیم انجامش دهیم. هنگامی‌که برای انجام دادن آن در صحنه‌ی واقعیت با دشواری مواجه شدیم یا مجبور می‌شویم از انجام کار دست برداریم و یا متوسل به زور شویم، که در هر دو صورت نتیجه مخرب است.
از این رو پویه نمی‌تواند سطح مطالب و به تبع آن لحن مطالب را ساده کند، چرا که دغدغه‌اش پرداختن به ژرفای مسائل مبرم و آن‌گاه، راهگشایی است. ما دست‌اندرکاران پویه، گونه‌ی مخاطبی را که در نظر داریم، روشنفکر و دانشجو است، یعنی اقشاری که در تعاملی معنادار و زیستی و “عضو یک پیکری” با یکدیگر هستند. کسانی که اهل مطالعه به حساب می‌آیند و قاعدتا باید بتوانند از ما، جامعه، و خود انتقاد کنند.

سرمقاله

بی‌عدالتی و استبداد

مسعود پدرام

گفتمان فرهنگي انقلاب اسلامي ايران در متن تحولات دهه‌ی ۱۳۵۰ امكان تكوين، رشد و بروز پيدا مي‌كند، و اين گفتمان در هنگام وقوع انقلاب و پيروزي آن غلبه پيدا مي‌كند.

واژه‌ی انقلاب به عنوان كانوني‌ترين واژه در دوره‌ی اول است و بر ترسيم خطي فارغ بين خود (انقلابي) و ديگري (ضدانقلابي) دلالت دارد. واژه‌ی كانوني انقلاب نظامي از معاني ايجاد مي‌كندكه قيمومت جهاني و موعودگرايي (در جهت برپايي انقلابي جهاني و ايجاد جامعه‌اي خالي از استبداد و فقر)، آشتي‌ناپذيري (در برابر استبداد، استعمار، امپرياليسم، و استثمار و ظلم)، و قاطعيت توأم با خشونت (براي محو ضد انقلاب) را در بر مي‌گيرد. اين معاني در واقع بر واژگان ايدئولوژيك كه بر حقيقتي مطلق دلالت دارد، و معمولا حاوي تقابلهاي دوتايي يا دوگانه‌سازي است حمل مي‌شوند. اين واژگان چون سياهي و سپيدي، يكي، ديگري را به همراه دارد؛ يكي از طريق ديگري معنا مي‌شود. دوتايي‌هاي انقلاب- رژيم شاه، انقلاب- امريكا، و انقلاب- ارتجاع؛ استضعاف- استكبار؛ خط امام- ليبراليسم؛ مبازره و قهر انقلابي- سازشكاري ضدانقلابي؛ ساده‌زيستي- رفاه‌طلبي؛ و شور انقلابي- عقلانيت مصلحت‌انديش، هر يك ديگري را در كنار خود دارد و از طريق ديگري معنا مي‌شود. واژگان قرار گرفته در حوزه‌ی معنايي انقلاب تنها بر مضمون دلالت ندارد، بلكه فاعلان و روابط را نيز نمايان مي‌سازد. با در نظر داشتن هويتها و مناسبات اجتماعي در اين دوره، مي‌توان به اعتبار مرجعيت توأم روحاني- روشنفكر در ميان بخشهاي مختلف اجتماعي اشاره كرد. واژگان زندان رفته، مكتبي، يا روحاني يا روشنفكر مبارز، نه تنها ايدئولوژيك (و مبين معنا و مضمون) است كه فاعلان و روابط را هم مشخص مي‌كند. مثلا روحاني يا روشنفكر مبارز حكايت از قشري مي‌كند كه پيام‌آور انقلاب است، از طريق ابراز نظريات خود به مردم قدرت خود را اعمال مي‌كند. در واقع، اوضاع انقلابي ساختاري از روابط را ايجاد مي‌كند كه بتواند اعمال قدرت و توليد معنا كند. از اين رو اين در جايگاهي قرار مي‌گيرد كه در شكل ظاهري (داشتن ريش يا سبيل)، رفتار، يا نحوه‌ی فكر كردن الگوي ديگران باشد. همينطور است مورد زندان رفته و مكتبي.

گفتمان فرهنگي اين دوره متناسب است با فرايندي اجتماعي كه نشان دهنده‌ی تحرك جامعه به سوي شهرنشيني، ورود حاشيه نشينان شهري به صحنه‌ی اجتماعي و سياسي، ظهور طبقه‌ی متوسط گسترده و قدرتمند، و سعي اقشار سنتي براي درآمدن از حاشيه و نزديك شدن به مركز است. در گفتمان انقلاب، مفاهيمي چون ايمان مذهبي و علم و عقل مدرن، امامت و دموكراسي، جهان‌وطني اسلامي و ناسيوناليسم ايراني، همچون بخشهاي سنتي و مدرن جامعه، به گونه‌اي پارادوكسيكال به سوي هم مي‌گرايند و در كنار هم قرار مي‌گيرند، اما حضور واژه‌ی كانوني انقلاب گسترش مفاهيمي چون عقلانيت و دموكراسي را تضعيف و مفاهيمي چون شور و اقتدار آمرانه را تقويت مي‌كند. همگرايي مفاهيم پارادوكسيكال، متناسب است با همگرايي بخشهاي مختلف و گاه متضاد اجتماعي، كه هم توده‌هاي مذهبي شهري و روستايي، و اقشار سنتي وابسته به بازار و روحانيان را شامل مي‌شود، هم طبقات متوسط شهري، و روشنفكران مسلمان، ملي، و چپ را دربر مي‌گيرد. فشار مستمر رژيم شاه بر بخشهاي مختلف اجتماعي از يك سو باعث شد تا متحدي در ميان اين بخشها پيدا نكند و از ديگر سو سبب شد تا اين بخشها با داشتن تعارضاتي ذاتي ميان خود با هدف رويارويي با رژيم ايران گردهم آيند. اين همگرايي، را مي‌توان به عنوان واكنش به فرايندي در نظر آورد كه طي آن “انقلاب سفيد بنيان سنتي اقتدار پاتريمونيال- علما، بازاريان، و طبقه‌ی زميندار- را كه پيوندهايي را در ميان اليگارشي قديمي و بين آنها و توده‌هاي طبقه‌ی شهري، و جماعات روستايي و قبيله‌اي حفظ مي‌كرد از ميان برد. آنها جاي خود را دادند به طبقات و گروههاي نوين- بورژوازي بزرگ تازه تأسيس، نخبگان اداري جوان درس‌خوانده در غرب، و طبقات متوسط جديد- كه پيوندي ضعيف ميان خود داشتند و از توسعه‌ی يك رابطه‌ی نيرومند با هسته‌ی سخت دولت، يا با طبقه‌ی روشنفكر، و ديگر عوامل كليدي در جامعه‌ی شهري ناتوان بودند… . به دليل وحشت شاه از مراكز مستقل قدرت، اعضاي نخبگان نوين صاحب قدرت و بورژوازي بزرگ از فرصت سازمان دادن به خود در گروهبنديهاي سياسي مؤثر منع شدند” (Ashraf 1996: 39). اين فرايند اين سخن را در دل دارد كه حركت سياسي رژيم شاه، تنها حركت يك رژيم توسعه‌خواه به سوي نوسازي جامعه و زدودن بخشهاي سنتي نيست، بلكه اين رژيم از رشد بخشهاي مدرن و ايجاد پايگاهي براي اتكاء خود بر آن جلوگيري مي‌كند و باعث مي‌شود تا ميان طبقه‌ی متوسط شهري و بورژوازي نوپا از يك سو و دولت از سوي ديگر شكاف افتد. واكنش بخشهاي سنتي، و وجود چنين شكافي، ائتلافي را ميان بخشهاي مختلف جامعه شكل مي‌دهد؛ به نحوي كه “در اواخر سالهاي ۱۹۷۰ ميلادي، هسته‌هاي ائتلاف انقلابي از يك گروه كوچك از روحانيان مبارز، پيروان بازاري آنها و طبقه‌ی روشنفكر فعال سياسي شكل گرفت كه آماده بودند با يكديگر به منابع وسيع انساني، مادي، و مكاني بازار، مساجد و شبكه‌ی مدرسه- دانشگاه دست‌يابند. ايجاد فاصله در رابطه‌ی رژيم با شبكه‌هاي سازماني، و گروههاي همبسته‌ی شهري موجود، به عنوان تسريع‌كننده براي بسيج يك جنبش اعتراضي مؤثر مورد نياز بود” (همان). گسترش و فربهي روزافزون اين ائتلاف، از طريق حضور بخشهاي مختلف جامعه در كنار يكديگر، اين تحليل را قوت مي‌بخشد كه “انقلاب ۱۳۵۷ انقلاب فراگير و همه‌طبقاتي بود: چه طبقات سنتي و سازمانهاي آنها و چه طبقات مدرن و احزاب و تشكلهاي آنها را دربر مي‌گرفت” (بشيريه ۱۳۷۷: ۷۳).

در مسير فرايند سياسي و اجتماعي دوره‌ی انقلاب، اين انگاره‌هاي شريعتي است كه به دليل ورود به گفتمان مدرنيته و تلاش براي نقادي و پالايش سنت، از تواني كافي برخوردار است تا گفتماني را ايجاد كند كه بتواند دامنه‌ی وسيعي از بخشهاي اجتماعي متنوع را تحت پوشش قرار دهد. البته در ابتداي انقلاب وجه عقلاني و انتقادي اين گفتمان نيرومندتر از وجه سنتي و تعبدي آن است و بيشتر با بخشهاي مدرن تناسب پيدا مي‌كند. به همين دليل هم عناصري از نخبه‌گرايي (ناشي از مرجعيت روشنفكران يا روحانيان روشنفكر) در اين گفتمان بارز است.

بشيريه، حسين، “بحران مشاركت سياسي و انتخابات خرداد ۱۳۷۶″، در انتخاب نو، به كوشش عبدالعلي رضايي و عباس عبدي. تهران: طرح نو، ۱۳۷۷

Ashraf, Ahmad, “Charisma, Theocracy, and Power”, in Weiner M., and Banuazizi A., ed., The Politics of Transformation in Afghanistan, Iran, and Pakistan. New York: Syracuse University Press, 1994

بخشی از نوشتاری پیرامون گفتمان فرهنگی پس از انقلاب، از مسعود پدرام

خشونت انقلابی

خشونت یکی از وجوه مسلط در دورة انقلاب ایران

خشونت يكي از معاني توليد شده و بازتوليد شده در دورة انقلاب است كه در گفتمان دورة انقلاب به اشكال مختلف نمايان مي‌شود. معمولا انقلابات با خشونت مشخص مي‌شوند و در علم سياست به عنوان تغييرات خشونتبار تعريف مي‌شوند. خشونت يك فرهنگ محسوب مي‌شود؛ معنايي است كه از طريق عمل و فعاليت جمعي آفريده مي‌شود. در واقع پيش از پيروزي انقلاب وجه خشونت‌بار گفتمان انقلاب به نحوي چشمگير با تمركز بر خشونت اعمال شده بر طرفداران انقلاب بازنمايي مي‌شود.

در يك نمونه، يكي از عنوانهاي (اطلاعات ۱۶/۱۰/۱۳۵۷ صفحة اول) اين است: “هزاران نفر در تظاهرات سراسر كشور كشته و مجروح شدند”. در صفحات بعد اين عنوانها به چشم مي‌خورد: “جزئيات ماجراي قتل استاد نجات‌اللهي (همراه با عكس سربازاني كه عده‌اي را به گلوله بسته‌اند)”، “۱۰ روز تظاهرات و زد و خورد در تهران” “دو ماه تظاهرات خونين در شهرستانها (همراه با چند عكس از چند جوانان تحت عنوان مقتولان يزد و زنجان)”، “۷۲ افسر و درجه‌دار در حمله به ناهارخوري گارد جاويدان كشته شدند”، “برخورد شديد نظاميان با مردم كرج”، “شكنجه‌گاه مخفي ساواك در تهران كشف شد (همراه با عكسي از اين شكنجه‌گاه)”، “روز اوج آتش‌زدنها در تهران”. در نمونه‌اي ديگر يكي از عنوانهاي فرعي (اطلاعات ۱۷/۱۰/۱۳۵۷ صفحة اول) چنين است: “تظاهرات و تيراندازيهاي امروز خيابانها”، و در صفحات ديگر اين عنوانها وجود دارد: “۴ نفر هنگام خريد روزنامه با شليك گلولة مأموران كشته شدند”، “احتمال اعدام پانزده مقام عالي زنداني”، “تظاهرات و كشتار در شهرستانها ادامه دارد”، “تلفات كرمانشاه به ۲۰۰ نفر رسيد”، “تيراندازي از اتوموبيل ساواك”، “ساختمان ساواك فيروزآباد ويران شد”.

همين خشونت بازنمايي شده در زمان پيروزي انقلاب متوجة مخالفان انقلاب مي‌شود. چنان كه در يك نمونه در عنوانهاي صفحة اول چنين مي‌خوانيم (اطلاعات ۲۰/۱۲/۱۳۵۷): ۶ نفر دردزفول محكوم به اعدام شدند، ۵ نفر تيرباران شدند، گروهي تركمن كشته شدند. در بسياري از موارد اخبار مربوط به اعدامها همراه با تصويري از كشته‌شدگان است. در نمونه‌اي ديگر، در عنوان اصلي (اطلاعات ۲۸/۱۱/۱۳۵۷ صفحة اول) مي‌بينيم كه “امشب ۲۲ خائن ديگر اعدام يا مجازات مي‌شوند”، و در يكي از عنوانهاي فرعي صفحة اول مي‌خوانيم “جريان كامل محاكمة رهبران رژيم شاه و چگونگي اجراي تيرباران”. در نمونه‌اي ديگر در عنوان اصلي (اطلاعات ۱۴/۱۲/۱۳۵۷ صفحة اول) مي‌خوانيم: “تيرباران ۷ تن ديگر از عاملان كشتار مردم”. در زير همين عنوان عكس بزرگ چهره‌هاي اجساد چند تن از نظاميان بلندپاية رژيم شاه را مي‌بينيم.

واژگاني چون قتل و كشتار و زخمي و خونين و شكنجه و ضدوخورد در نشريات، در جريان وقوع انقلاب، نماينگر شبكه‌اي از معاني است كه فرهنگي مبتني بر مناسباتي خشونتبار را ميان طرفداران و مخالفان انقلاب بازتوليد مي‌كند، و در صحنة عمل، مواجهة مستقيم و فيزيكي ميان اين طرفداران و مخالفان را معنا مي‌بخشد. تا زماني كه قدرت در دستان رژيم شاه است، سوي مخرب اين فرهنگ مبتني بر خشونت، عمدتا متوجة طرفداران انقلاب است كه از قدرت بهره ندارند، اما در هنگام پيروزي انقلاب كه قدرت از دست رژيم شاه خارج مي‌شود و به دست انقلابيون مي‌افتد، وجه مخرب اين فرهنگ، عليه مخالفان انقلاب بازنمايي مي‌شود، و در عريان‌ترين شكل خود به صورت از ميان بردن فيزيكي آنهايي نمايان مي‌شود كه در نظام معاني ضدانقلاب جاي مي‌گيرند. در چنين وضعي واژگان اعدام (خائنين)، تيرباران (عاملان كشتار)، يا محاكمة (رهبران رژيم شاه) كه در شبكة معاني توليدكنندة مناسبات خشونتبار قرار دارند، در نشريات جريان مي‌يابند.

شبكة معاني توليد كنندة خشونت، تنها در واژگان كشتار و خونين، يا اعدام و تيرباران خلاصه نمي‌شود، بلكه در مرتبه‌اي پيچيده‌تر و مؤثرتر، در گفتار انقلاب، به صورت سركوبي، پاكسازي، يا قاطعيت حكايت مي‌شود. هنگامي كه براي نمونه، روشنفكري چون مصطفي رحيمي (كيهان ۱۶/۱۱/۱۳۵۷)، از موضعي نظري مطرح مي‌كند كه بايد براي از ميان برداشتن دشمنان انقلاب تا سركوبي كامل متحد شد، سركوبي كامل در شبكة معاني توليد كنندة خشونت، كشته شدن يا كشتن و اعدام را دربرمي‌گيرد. حتي سخنان ملايم و تذكارگونة آيت‌الله طالقاني در مورد بازسازي در چنين شبكه‌اي از معاني و در قالب فرهنگ مبتني بر خشونت، تنها به خشونت مدد مي‌رساند و آن را بازتوليد مي‌كند. او در گقتگويي با گروهي از دانشگاهيان (۲۱/۱۱/۵۷) مطرح مي‌كند:

تزكيه يعني پاكسازي، بازسازي، پليديها را به دور ريختن و به سوي پاكيها رفتن. تزكيه يعني وداع با فساد و آشتي با معنويت. يعني وداع با خودكامگي و آشتي با آزادي، يعني وداع با بهره‌كشي و آشتي با مردم. يعني وداع با ظلم و آشتي با عدل، يعني وداع با انقياد و اشتي با استقلال. در راه ساختن ايراني آباد، آزاد، و مستقل، كه خواست همگان است به تزكيه مي‌پردازيم. بر ويرانه‌هاي اين دانشگاه ظلم و فساد در جامعة مطلوب خود را بازسازي كنيم، آلودگيها را طرد كنيم و پاكيها را مستقر سازيم.

اين سخنان گرچه خشونت‌بار نيست، در قالب گفتمان انقلاب، در فضاي دوگانه‌سازي انقلاب و ضدانقلاب، تصفيه و پاكسازي را بازتوليد مي‌كند. در اين سخنان واژگان ديني، به صورت واژگان ايدئولوژيك ظاهر مي‌شوند. تزكيه كه واژه‌اي قرآني است، در نظام معاني انقلاب قرار مي‌گيرد و به صورت پاكسازي و تصفيه معنا مي‌يابد.

واژگان “طرد” و “پاكسازي” كه در سخنان طالقاني به نحوي ملايم ظاهر مي‌شود، در گفتارهاي زيادي، از جمله، در بيانية سنديكاي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات (اطلاعات ۱۶/۱/۱۳۵۸) جريان مي‌يابد و شكلي خشن‌تر مي‌يابد، كه با خشونت عليه بدنها سازگارتر مي‌نمايد. در بخشهايي از بيانية سنديكاي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات، تحت عنوان “چه كساني از پشت به مطبوعات خنجر زدند؟!” (اطلاعات ۱۶/۱/۱۳۵۸) اين مطالب به چشم مي‌خورد:

پيروزي انقلاب، اين امكان را براي تمامي نهادهاي اجتماعي، سياسي، فرهنگي، و اقتصادي فراهم كرد تا واقعيتها در گذرگاه تكوين حادثه‌ها عيان شود، خادم از خائن، دوست از دشمن، مردمي از ضدمردمي، و سرانجام سرسپردگان و حلقه‌بگوشان استعمار و استبداد از مبارزان و رزمندگان خلق به گونه‌اي شناسايي شوند كه ديگر سدي در راه پبشبرد و تأمين آزاديهاي اساسي هدفهاي انقلاب پرشكوه ملت براي انسانها به وجود نيايد…. سنديكاي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات كه در جريان مبارزة مقدس عليه حكومت جبار دست‌نشاندة امپرياليسم پا به پاي رزمندگان تا پيروزي انقلاب همراه بود، اينك در بهار آزادي پاسداري از دست‌آوردهاي انقلاب را در برابر بازماندگان رژيم و فرصت‌طلبان و نفاق افكنان وجهة همت خود قرار داده است…. سنديكاي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات از همة نيك‌انديشان و شيفتگان آزاديهاي انساني طلب مي‌كند تا در راه پاكسازي مطبوعات و طرد قلم‌به‌مزدان و سرسپردگان رژيم سابق، قلمزنهاي با شرف را ياري دهند…. بر همين مبنا سنديكاي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات به خاطر پاسداري از شرف حرفه‌اي و اجتماعي اعضاي صديق و زحمتكش خود كه همواره از هر فرصت و امكان براي خدمت به مردم و افشاي مفاسد رژيم استفاده كرده‌اند طرد اين گروه كوچك و آلوده را از عرصة مقدس مطبوعات خواستار است.

در اين بيانيه با دوگانه‌سازي “خادم” و “خائن”، “دوست” و “دشمن”، “مردمي” و “ضدمردمي”، “سرسپردگان و حلقه‌بگوشان استعمار و استبداد” و “مبارزان و رزمندگان خلق” اين زمينه ايجاد مي‌شود تا كساني كه در برابر “قلمزنهاي با شرف”، “قلم‌به‌مزدان و سرسپردگان رژيم سابق” خوانده مي‌شوند از “عرصة مقدس مطبوعات”  پاكسازي و طرد شوند. به ويژه، اين طردشوندگان با اين صفت مشخص مي‌شوند كه از پشت به مطبوعات خنجر زدند. همچنين به عرصة مطبوعات نيز قدسيت بخشيده مي‌شود تا افراد و گروههاي “آلوده” به آن راه نيابيند، و پاكسازي و طرد موجه گردد.

پاكسازي و طرد و كنار نهادن، به صور مختلف خود را نمايان مي‌كند، براي نمونه، عنوان مقاله‌اي از دكتر فرج‌الله ناصري (كيهان ۹/۱/۱۳۵۸) اين است: “براي مبارزه با ضدانقلاب بايد قاطعيت داشت”، يا حسين بنكدار، سرپرست مؤسسة اصلاعات (كيهان ۶/۹/۱۳۵۸) مي‌گويد: “هيئت تحريرية اطلاعات تصفيه خواهد شد”. حتي گفتمان طردكننده به قشر روحاني نيز تسري مي‌يابد و آيت‌الله دكتر بهشتي (كيهان ۵/۳/۱۳۵۸) از تصفية عناصر ناصالح در جامعة روحانيت سخن مي‌گويد. در همين مسير در اخبار (كيهان ۲۲/۵/۱۳۵۸) مي‌آيد كه “به حكم دادگاه اسلامي ويژة معممين قم دكتر مهاجراني خلع لباس شد”.

سخن اصلي آن است كه در گفتمان طردكننده كه تصفيه، و سركوب، همراه با قاطعيت، از اجزاء عمدة آن به شمار مي‌آيد، كنار گذاشتن افراد و گروهها تحت عنوان تصفيه و پاكسازي، يك سر از طيفي است، و سر ديگر آن از ميان بردن فيزيكي است. حول واژة كانوني انقلاب است كه طرد و تصفية سرسپردگان و ضد انقلاب و اعدام خائنين و عاملين كشتار انقلابيون در يك شبكة معنايي قرار مي‌گيرند و اجزاي تشكيل دهندة يك گفتمان فرهنگي مي‌شوند.

بخش دیگری از نوشتاری پیرامون گفتمان فرهنگی پس از انقلاب، از مسعود پدرام